گنجشککی را که درمشتت هست&


به امیدگرفتن کبوتری که درهواست

آزادنکن

سلام 

امروز. دوباره تونستم وبلاگموبه یادبیارم... 

ازآخرین پستم سالها میگذره... 

اونموقع هاپسرم عرشیاتازه متولدشده بود وخیلی گریه میکرد... 

تقریباتامیومدم به کارام برسم شب شده بود... 

برای همین، من دیگه نمیتونستم بیام وبلاگم... پست بزارم... 

حالااماسالهاس که گذشته... 

باورم نمیشه، وقتی نوشته هامومیخونم... هنوزم احساسموحس میکنم...

من امادیگه تووطن خودم نیستم... 

من شهرخودموترک کردم... من خوشحالم... 

نه ازاینکه شهرودیارموترک کردم. بلکه بخاطراینکه احساس خوبی دارم... 

من خداروشکرمیکنم... امروزه امااینستاگرام. جای وبلاگوگرفته ومردم اغلب ترجیح میدن بیان اینستاگرام 

وازفضای وبلاگ فاصله گرفتن... 

زمستون شروع شده... براتون دلی گرم وخاطری خوش درکنارعزیزانتون ارزومیکنم.... قلبای من💕

اخرمنوبه باددادرویای بازاومدنت...

دلم رابگیرتاازچشم عقلم نیوفتاده است.مدتهاست مدام میشکند.   شیشه هم شیشه های قدیم

 

نمیدانم فرشته ی من ازوقتی توامدی انگارعاشقانه هایم فقط درتوخلاصه میشودنمیتوانم دیگربسرایم توتمام سروده ی من شدی عرشیای من

 

 

نمیدانم فرشته ی من ازوقتی توامدی انگارعاشقانه هایم فقط درتوخلاصه میشودنمیتوانم دیگربسرایم توتمام سروده ی من شدی عرشیای من

 

 

عرشیا

خاطره عاشق شد****************  

جشمانم که بازشد تودرون جعبه ی بزرگ بایک پاپیون قرمزرنگ بودی خداقهوه اش راتمام نکرده بودکه من عاشقت شدم _****'''   وفرشته هادرعرش صدای شادی ام  راشنیدند....خدایاشکرت....عاشقم کردی....عاشقش شدم....

خاطره بازهم نوشت:

 

چشمانـ میشی ات گرگ می خواندومن هنوزدرگیر رویای توام..

 

درست مثل برگهایی که غرق درجذبه ی صداشدن ،سهمـ سنگفرش های خیابان شده اند...

به توکه فکرمی کنمـ باتمام قایق های کاغذیم که انتظارت راخط زده اند\

 

 غرق دریایی میشوم  پراز فلس ها وپولکهایی که من هرروزنامشان راازتومیپرسم

 

وتودرپاسخ باکمی مکث می گویی نمیدانم!...

 

خیس میشوم ازخاطرات نم داری که هنوز بوی تو وبوی سربندی که هرگزسهم

تونبودرامیدهد...

 

***

وعده گاه مابیراهه ایست که به فروغـ به سهراب ختم میشود

بی نشان... مملوازبلوط هایی که درانتظارمسافران بادشکسته اند...

مادراین بیراهه ها نقشه ی راه رادرمیان مشت های بی فروغمان به تصویرمی کشیم

وافسوس می خوریم هزاران افسوس:که یکی تابه ابد طرح زده است مهر دردآورتکرار را...

***

هامی کنم دردستان یخ زده ام تاهسته ای جان بگیرد....

چشم دیدن خورشید راندارم...

شمع شده ام تابسوزانم دنیای دورسرم را...

***

پرنده پرمیزندو سکوت میشکند وصدای زوزه هاگم می شود درباد...

قدمگاه من،قدمگاه فروغ...وآغازفصل سردی ست که مدت هاست به آن ایمان آورده ام...

وتنهابرای سهراب می نویسم: که مدت هاست ترک برداشته چینی نازک تنهایی ام...

ومن دراندیشه ام طرح می زنم:افسانه ی فروغ درنبودپرویزها...

پ ن: علامت *** بیانگر مربع وعوض شدن فضاست

تقدیم به تنها عشق زندگیم همسرم

 

خاطره نوشت


 ومثل همیشه تقدیمی، تقدیم به تو:

باتو  امازندگی طعم دیگری دارد...حس مبهمی نیست، رهاشدن درباد...

موهایم رابازمی کنم...تابادمرامثل موهایم به هرکجامیخواهد ببرد...

قدم زدن روی شن های سردی که حرارتشان رابه عشقمان بخشیده اند

شاید....شایدمثل پرکشیدن به سمت آرزوهاست...

 

باتوام ،درکناردریایی که چشمانت را به موج هایش می سپارم

وخداازاعماق صدف ها صدایمان می زند...آرام گوش کن...فریادمی زند...

آری :خدانیزعاشق است...

 

چه کسی می داند... شاید همین مروارید،حریم عشق باشد...

قایقی خواهم ساخت...ونگاهش خواهم کرد...

دل من چه کم ازاین قایق هاست.... میزنم دل رابه آب...

میتوان باتودل به دریا بست...

 

غرق میکنم خودم رادر رویایی که دردل جزیره است...

ودرهنگام غروب،وقت خواب پریان دریا ،عاشقت خواهم شد...

شب دریاابری ست...بارش ماه به زیبایی خورشیدشباهت دارد...

وستاره تنهانیست... عاشق تصویرش...

 

شب ستاره پرازجزیره هایی است که آینه هارابه گرداب می بخشند...

تاطفلی درساحل باتکه های آینه وگوش ماهی، سینه ریزبسازدوهدیه دهدبه

باد...

آب مراخواهدبرد، به خواب جزیره...خواب مراخواهدبرد..غرق می کنم خودم

رادررویایی که دردل جزیره است...